|
آرزوی خوردن سیلی از حاج حسین خرازی
شب عملیات بود ، داشت سیگار می کشید. حاجی نزدیک شد و سیگار و دستش دید . دیگه دیر شده بود . سیگار و انداخت زمین .
حاجی رفت نیروها رو راهنمایی کنه . اما قبل از رفتن گفت: بر می گردم به حسابت می رسم .
این جور موقع ها همه متوجه می شدن که باید منتظر یه سیلی آبدار باشن .
فردای عملیات ، آژیر آمبولانس ، توی خط، اعصاب همه رو خرد کرده بود . نمیذاشتند کسی به آمبولانس نزدیک بشه .
لابد فرمانده ای ، یا خلاصه آدم مهمی شهید شده بود که نمی خواستن تو روحیه بچه ها تأثیر بذاره . با هزار زحمت خودش رو چسبوند به شیشه ی آمبولانس؛ حاجی آروم و قشنگ خوابیده بود .
حالا ، آرزو می کرد کاش حاجی بلند بشه و سیلی بزنه ...
خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .
نظرات شما عزیزان:
باهات قرار گذاشتم که آدم بشم ولی حتی سعی نکردم
تو دستمو گرفتی و با خدا آشتیم دادی ولی من نالایق دستتو ول کردم و از خدا رو برگردوندم
حاجی من دیگه خجالت میکشم با این بار گناه با خدای مهربون درد دل کنم ، بیا و ازخدای غفور برام طلب مغفرت کن و دوباره دستم رو بگی آخه دلم بد جور واسه اون شب هایی که با خدای عزیزم خلوت میکردم تنگ شده
ای کاش میومدی و یه سیلی هم به من میزدی ، شاید اینجوری ...
برچسبها: